اشعار سید امیررضا هاشمی



مردم دور خانه مرحوم جمع شده اند گروهی خابالو و خسته انگار که به زور آمده اند در فواصلی دور تر ایستاده اند و هر از چندگاهی به ماشین های پارک شده تکیه میزندد و مدام چشمشان میچرخد که هم صحبتی پیدا کنند تا با او نه درباره مرحوم بلکه درباره پول بانک اقتصاد قیمت خانه ت کار فوتبال زن و بچه و خلاصه هر چیزی غیر از اون مرحوم و از دست دا دگانش صحبت کنند تا سرگرم شوند این گروه آشنایان و همسایگان و فامیل های درجه چندم اند البته به طور معمول افرادی که برای اجبار یا منافع کاری یا آبرو که همان منافع کاریست به زبان دیگر آمده اند که معمولا هر کس که بمیرد از این قشر افراد زیاد اند در آخر هم بعد ناهار خلال دندانی به دندان میکشند و با لحنی مغرضانه و کوتاه و با تن صدایی ریلکس بدن کوچکترین لرزشی در کلام میگویند که خدا رحمتش کنه اما در این بین کسانی هستند که تعداد کمی دارند اما خوب غذا از گلویشان پایین نمیرود ناراحت اند و بهت زده زمان را نمیدانند و در حسرت دیدار آن مرحوم هستند که امید است که بعد چند ماهی فقدان آن مرحوم برایشان عادی میشود آن مرحوم هم هر که باشد در کم تر از نیم ساعت دفن میشود و فراموش میشود یا اصلا جاودانه شود چه فرقی میکند آیا فرقی دارد که چند نفر در مراسم حضور دارند . که قطعا عمدتا هدفی غیر از تاثر دارند پس بهتر نیست قبل از این که در نقش مرحوم باشیم اندکی جای خودمان زندگی کنیم نفس بکشیم لباس بپوشیم راه برویم پول خرج کنیم یا شوق پسنداز داشته باشیم و جوک تعریف کنیم بهتر نیست برای کسانی که ارزشی برایمان قاعل نیستند وقت خرج نکنیم و با گروه از دست دادگان مهربان تر باشیم و عشق بورزیم 


ژنده پوشیده ام تا بلکه رسوایم کنی       زیر ابر نمی مانم باد میوزد تا که عریانم کنی   سایه ام رو بلند تر رنگ میزنم تا توی شهر خالی پیدایم کنی

میدوم برای دیدنت در بیابان های تو در تو تا که سیرابم کنی

من روز را به عشق شب به پایان میبرم تا که مرا خوابم کنی

توی سیاهی مطلق پلک هام غرق در رنگ و رویایم کنی

در کنار دریای شمال کنار قصر های شنی بچگی ام بیدارم کنی

بازهم بیای و در زمستان های سرد و کلاس درس بیمارم کنی

باز هم جمعه شب ها بیای و بی خوابم کنی 

باز هم با یه خبری دارمت بی تابم کنی

تو تاریکی ها و سیاهی های شب غرق مهتابم کنی

بین قایم باشک بازی های من و دنیا باز زیر پیراهنت  پنهانم کنی



بچه که بودم فکر میکردم همه آدم ها قلبی داشتند و آقا ه اومده و قلبشون رو یده خلاصه این شد که شالو کلاه کردم چون آقا ه میخواست یه کاری کنه من نتونم بیام بیرون ولی کور خونده بود اومد برف باریده بود رفتم تو پارک محله که اونجا پیداش کنم چون باعث شد بود دیگه هم بازی های بچگی ام رو نبینم حتما ترس از سرما رو اون تو جونشون انداخته بود اما تو پارک محله مون هیچ کس نبود آقا ه تابستونا همه رو به بازی مشغول میکنه زمستونا به خونه بعد تاکسی گرفتم و رفتم به راننده تاکسی گفتم شما این ورا ندیدید گفت چرا یه یارویی سورا شد و کرایه نداد گفتم نه من دنبال یه مهم تر میگردم بعد هم که پیاده شدم تا تونست ازم بیشتر پول گرفت فکر کنم تلافی اون یارو رو سر من در آورد که البته همه این ها تقصیر آقا ه است بعد پیاده شدم انواع اقسام ها رو دیدم بقال و نانوا و مامور خرید و ولی به واقعی نرسیدم بعد از پیمودن کلی راه بالاخره بهش رسیدم آقا ه یک پیرمرد بی آزار به نظر میرسید ولی خوب من گولش رو نخوردم بهش گفتم آهای آقا ه واسه چی قلب های مردم رو میی خندید و به من گفت ی من چیزی رو نیدم این ها همه امانت اند گفتم مردم این ها رو به تو به امانت دادند گفت نه مردم این ها رو دور انداختند من هم همه شان را در این کیسه انداختم  و منتظر این هم که بیاند و پسش بگیرند پرسیدم کسی تا به حال پیشت اومده جواب رو نداد از خودم پرسید بعد از کلی حرف خدا حافظی کردم و ازش پرسیدم کجا میتونم تو رو دوباره ببینم گفت من از هرجایی که تو فکر میکنی به تو نزدیک تر هستم  ور فت موقع برگشت حالم خیلی بد بود و افتادم زمین اما کسی به من توجه نکرد بعد احساس سنگینی کردم بله این قلبم بود که از گرسنگی و خستگی سنگین شده بود داشت از جا در می آمد و من هم درش آوردم و همانجا رهایش کردم یک غذا خوردم وپولش را ندادم  به پیرمرد کور فال فروش خندیدم و سوار اتوبوس شدم و پولش رو ندادم تا به خونه رسیدم درست همونجایی که اول بودم الان سال ها از اون اتفاق گذشته و من بدون قلب دارم زندگی میکنم قلبم فقط چیزی در رونم تپش میکند که نمیدانم اسمش چیست شما میدانید!!هربار میخواهم به آن پیرمرد سری بزنم میگویم بزار باشه برای فردا مثل بقالی محلمون که نوشته نسیه امروز نه فردا  اون فردا هیچ وقت نمی آد راستی اگر هنوز قلب دارید قدر ش را بدانید و برای من هم درش جایی وا کنید و به من بگید چون من شاید قلب نداشته باشم ولی آدم های قلب دار را دوست دارم . خاطرات یک آدم آهنی سید امیررضا هاشمی یاحق

در آپارتمان همه چیز رنگه دیگری دارد صدای بلند ضبط صوت به یک رویا تبدیل میشود صدای بلند آزار دهنده است پس به ناچار چشم و گوشت را به صدا های دورو برت میبندی و به هدفون و صفحه گوشیت دل می سپاری  خانه های آدم ها به هم نزدیک است خیلی نزدیک البته به لطف این دیوار های توخالی فاصله بین مان خالی تر میشود شاید از خیلی از عزیزانمان همسایه هامان به ما نزدیک باشند ولی اکثرا از ما دورند دور دور  شاید به خاطر همین است که ریتم زندگی هایمان به هم نمی خورند  وقتی از حتی از این هم نزدیک تر مثل همین یارویی که  تو مترو روی من خوابیده و بلند نمیشه ولی اصلا نمیشناسمش شبیه این کارمندای بانک میمونه آقا آقا بیدارشو دیگه!!!!!!!!


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروش دستگاه تصفیه آب خانگی و صنعتی سی سی کا پلاس در شیراز گروه بازرگانی یوردپخش 313 منتخب CARNEWS خانه ترجمه ترجمه متن تقویم فارسی مه یاس کاور باران برای کالسکه وبلاگ دست نوشته های ویکی سرا وبلاگ آقای برازنده